دمو
 



یکی را دوست دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند


نگاهش میکنم شاید


بخواند از نگاه من


که او را دوست می دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند


به برگ گل نوشتم


من تو را دوست می دارم


ولی افسوس او گل را


به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند


به مهتاب گفتم ای مهتاب


سر راهت به کوی او


سلام من رسان و گو


تو را من دوست می دارم


ولی افسوس چون مهتاب


به روی بسترش لغزید


یکی ابر سیه آمد


که روی ماه تابان را بپوشانید


صبا را دیدم و گفتم


صبا دستم به دامانت


بگو از من به دلدارم


تو را من دوست می دارم


ولی افسوس و صد افسوس


زابر تیره برقی جست


که قاصد را میان ره بسوزانید


کنون وامانده از هر جا


دگر با خود کنم نجوا


یکی را دوست می دارم


ولی افسوس او هرگز نمیداند


امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ] [ ۰۹:۳۱:۱۰ ] [ دمو ] [ نظرات (0) ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
.: Weblog Themes By bl7 :.

درباره وبلاگ

دمو سایت
نویسندگان
لینک دوستان
لینکی ثبت نشده است
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
پیوندهای روزانه
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
موضوعات وب
امکانات وب