دمو |
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو ، چشمه شوق چشم تو ، ژرفترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
تو تماشا کن که بهاری دیگر پاورچین پاورچین از دل تاریکی می گذرد و تو در خوابی و پرستوها خوابند و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر نه بهاری و نه یاری دیگر
حیف... اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا این دریا پر خواهم زد خواهم مرد غم تو این غم شیرین را با خود خواهم برد « دکتر مصدق »
امتیاز:
بازدید:
|
|
[قالب وبلاگ : فتا بلاگ] [Weblog Themes By : bl7.ir] |