دمو
 

زندگی

چمدانش را بست

مرگ هم تلفن نمی زند

آن قدر خسته ام

که دراز می کشم

و کم کم در خاک فرو می روم

آن قدر خسته ام

که دیگر مرگ هم به دردم نمی خورد

من از ادامه می ترسم

از اینکه تابوت

تنها اتاقی باشد تاریکتر

و من دوباره استخوان هایت را پیدا کنم

و تکه های پازل عشق

دوباره چیده شود

کسی چمدانش را در ایستگاه جا بگذارد

و ما در سایه ها و ریشه های درختان قدم بزنیم

و مارها

ماهیان برکه ی خاک شوند

من از ادامه می ترسم ...


امتیاز:
 
بازدید:
[ ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ ] [ ۰۹:۲۵:۵۱ ] [ دمو ] [ نظرات (0) ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
.: Weblog Themes By bl7 :.

درباره وبلاگ

دمو سایت
نویسندگان
لینک دوستان
لینکی ثبت نشده است
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
پیوندهای روزانه
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
موضوعات وب
امکانات وب