دمو |
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟ آن رفته ی شکسته دل بیقرار کو؟ چون روزگار غم که رود رفتهایم و یار حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟ چون میروم به بستر خود میکشد خروش هر ذرّهی تنم به نیازی که یار کو؟ آرید خنجری که مرا سینه خسته شد از بس که دل تپید که راه فرار کو؟ آن شعلهی نگاه پر از آرزو چه شد؟ وان بوسههای گرم فزون از شمار کو؟ آن سینه یی که جای سرم بود از چه نیست؟ آن دست شوق و آن نفس پُر شرار کو؟ رو کرد نوبهار و به هر جا گلی شکفت در من دلی که بشکفد از نوبهار کو؟ گفتی که اختیار کنم ترک یاد او خوش گفتهای ولیک بگو اختیار کو؟ (سیمین بهبهانی)
امتیاز:
بازدید:
|
|
[قالب وبلاگ : فتا بلاگ] [Weblog Themes By : bl7.ir] |